با سلام

من نميدانم چرا هر وقت اسم جنگ به وسط كشيده مي‌شود همه فقط به فكر انفجار و زخم و مرگ و مير مي‌افتند، يعني بعد از اينكه جنگ تمام شد خيال ما هم راحت شد؟ خرابي كه نداشتيم!، آواره و بي سرپناه و بي سر پرست هم ابدا! فقر فرهنگي و فقر هويت هم كه نداشتيم، همه آواره‌گان هم فوري رفتن سر جاشون، همين.

حقير در يك شبه‌سخنراني! عرض كردم كه متاسفانه خيلي‌ها بعد از قطعنامه را اصلا نگاه نمي‌كنند در حالي كه من حتي بعد از آن را نيز جنگ مي‌دانم.

كدام فيلمساز فضاي جامعه بعد از جنگ را ديد؟ البته بجز يك يا دو اثر. كدام نويسنده و شاعر مشكلات ناشي از 8 سال جنگ را ديد؟ همه يا شكايت بود(كه كار هر ننه‌قمري هم است) يا حكايت(كه حاجي كجايي سيدتو كشتن!) يا خاطرات(كه فلاني نور بالا مي‌زد ما هم راهنما يا به چپ يا به راست!!!).

چقدر جنگ لطمات و بركات براي ما داشت؟ و ما چقدر به آن توجه كرديم ؟ . . .

وقتي كامنت آقايان و نسوان را در وبلاگ هجووووووم خواندم تصميم گرفتم همه آنان را جمع كنم. من به همه آنان به ديد انتقادي نگاه مي‌كنم .

ميخواهيد دانشجوي فرزند شهيدي ببينيد كه بدون سهميه بنياد وارد دانشگاه شد؟ و فرزند شهيد ديگري كه در دوران دانشجويي خود (همين الان) براي امرار معاش در يك مغازه عمده فروشي كارگري مي‌كند و يا فرزند شهيد ديگري كه با مدرك ديپلم در يك اداره استخدام شده ولي همچنان طلبكار است و يا فرزند شهيد ل كه الان وقتي توي پژو206 sd نشسته فكر ميكند همه بايد برايش تا كمر خم شوند!! از كجا آورده؟ مگه من فضولم؟! يا نه بيايد جانبازي را به شما نشان دهم (شيميايي) كه آخر هر برج و شروع هر ترم دانشگاه قيافه‌اش شبيه آدمهاي روبه موت مي‌شود. اصلا بيايد برويم منزل آقاي ن.رستمي آزاده‌اي كه موقع نماز جماعت وقتي گردنش را كج مي‌كرد و نماز مي‌خواند من به او غبطه مي‌خوردم البته تا وقتي كه بخاطر دو روز دير تحويل شدن فريزر ايشان كل اداره امور آزادگان را به هم ريخت البته اين به من ربطي ندارد عده‌اي همه چيز داشتند و رفتند و وقتي برگشتند هيچ چيزي نداشتند! و عده‌اي هم چيزي نداشتند ولي (تقبل‌الله) وقتي آمدند صاحب همه چيز شدند.

لعنت به جنگ . . .

حالا همه اينها چقدر در پيشرفت هنر در زمينه جنگ (مخصوصا شعر) چقدر موثر است؟ گيرم يكي خورد و يكي برد. ما فقط چسبيديم به مصداق ها . . . .

 

بد نيست نگاهي بيندازيم به كامنت‌ها و نظرات دوستان البته در لابه‌لا بنده نيز گريزي خواهم زد(با رنگ قرمز مشخص مي‌كنم كه قاطي نشه) و در پايان نيز شعر آقاي هجووووووم.!!

 

دست علاقه مندی آدرس وب سایت کیفی با اهمیتی را برایم ارسال کرد که پیشنهاد می کنم بخاطر ادامه همین بحث از آن بازدید نمایید. (اینجا کلیک کنید)

 

آقاي خواجات فرمودند:

دوست من وقتی می گویی جنگ من به یاد کودکی می گردم که در اهواز سال59 دنبال سر کنده اش بود تا بتواند عروسک خود را ببوسد ....

جنگ که من در میانش جوانی کردم و تکه ای خمپاره یادگاری ام داد و رفت .....

و مجروحان شیمیایی که هوا کم می آورند و پوست کم می آورند اما دل کم نیاورده اند ..... باید از جنگ گفت و بیشتر گفت . به گمان من هنوز شعر جنگ آن گونه که باید نوشته نشده و این دورخیز دارد زیادی طولانی می شود.

 

و حالا سئوال من از آقاي خواجات اين است: از كجاي جنگ بايد بيشتر گفت؟ تا حال كم گفته شد؟ كم  حكايات و خاطرات شنيديم؟ بايد از قسمت دوم جنگ گفت ، درست است؟

 

و اما خودكار كم‌رنگ (اميدوارم زودتر پرنگ شود) گفتند:

جناب آقای احسان مهدیان

شعر را کامل و با تامل خواندم با معیار هائی که در ذهنم است تا حدود بسیاری همزیستی دارد خوب مکان های مختلف را به بازی می کشد و بخش آفرینشی کار بیشتر است.از ترکیب سازی دوری نموده اید این نشانه تلاش شاعر است و دوریش از تنبلی و راحت طلبی و سعی در آوردن توصیف تصاویر بسیار تصاویری که مانند زندگی امروز تداخل و تزاحم دارند و تا یک تصویر را بخواهی ببینی تصویری دیگر مستقیم به چشمت زل می زند این ها را اینجانب در نظر هایم نشانه مثبتی از شعر پیشرو می دانم مطالب دیگری هم از جنبه های مثبت شعر هست که لازم نیست بگویم ولی در خیلی از صحنه ها شاعر خواننده را رها می سازد تا او تصمیم بگیرد که چه مثبت است چه منفی.ولی خب نگاه مثبت و جانبدارانه اول شخص حاضر در اثر خیلی بر دیدگاه خواننده تاثیر گذار است و تاویلش را گرفتار محدودیت می نماید.

در هر صورت شعر های احسان مهدیان فاصله خوبی با خیلی ها دارد که فقط مدعی شعر پیشرو هستند.به نظر بنده احسان با کمی وسواس بیشتر می تواند آثاری بیافریند که لااقل ماندگار باشند.دوست داشتم خیلی جزئی تر بنویسم و نقاط منفی شعر را هم با مصداق تذکر دهم ولی گرمای هوا خستگی مفرط این روزها مرا به همین قانع می کند.

 

 

و بلاخره دوست عزيزم (البته ايشان مرا نمي‌شناسد) آقاي قزوه در ادامه بحث گفت:

سلام. شعر خوبی بود و نگاه کردن به جنگ از زاویه ای متفاوت . لذت بردم و از بین نظرها نظر خواجات عزیز را پسندیدم. هنوز خیلی حرف ها هست که باید گفت. و هنوز خیلی زخم ها هست که مداوا نشده است. و هنوز خیلی ها هستند که جنگ را فقط شبیه غنیمت می بینند و خیلی ها هستند که با شنیدن نام جنگ دوباره ترکش بر جانشان می نشیند و خیلی ها هستند که آن روزها هم بی خیال بودند و امروز هم بی خیالند. شعرت به من می گوید که تو نه از دسته اولی و نه از دسته سوم . حق یارت باشد.

آقاي قزوه شما با جمله "سلام. شعر خوبی . . ." (جمله‌اي كه گاهي خودم براي همه!!! مي‌نويسم!) آغاز كرديد ولي اصلا به شعر نپرداختيد (البته تجربه شما مي‌گويد با كارهاي ايجوري در نيفت).

شما هم پرداختيد به پوسته(ظاهر) جنگ يعني تركش و زخم و . . . همانطور كه دوست عزيزتان آقاي خواجات پرداخت و جمله خيلي كلي، "شعرت به من می گوید که تو ..." (به هر حال اين هم نظري است). حالا شما چطور به اين نتيجه رسيده‌ايد ؟ نمي‌دانم

 

و بلاخره خود آقاي هجوووووم هم براي اينكه بحث به بيراه كشيده نشود مجبور به اداي توضيحاتي مي‌شود كه:

سلام آقای دکتر بهزاد خواجات

جنگ علی رغم خشونت و ویرانگری و نحوستش در جهان ظاهرن اجتناب ناپذیر شده است و من هم جنگ 8 ساله راهم در متن و در شهرها و اکنون پیامدهای آنرا تجربه کردم .

عزیزانی که جان باختند و دوستانی که معلول و مجروح شدند داشته و دارم . ایتها یک طرف جنگ است و طرف دیگر ادبیات جنگ مورد نظر است .


اگر ممکن است کمی به ادبیات جنگ پس از آن بپردازیم که با پایان یافتن جنگ در مرزها و باقی ماندن آثار آن نوع نگاه و زبان تفاوت کرده و تم اعتراضی نیز در خود دارد . درون مایه ی اعتراضی شامل اصل دفاع نیست که من دفاع را مشروع و حق طبیعی می دانم بیشتر نوع رفتار با ادبیات آن مد نظر است .

به نظر شما سویه های رفتاری در عرصه ی زبان و روایت و ساختار و معنا در حال حاضر در حوزه ی جنگ را چگونه تعریف می کنید با توجه به اینکه میدانم شما در این رابطه نیز توانا و صاحب نظرید .

تاکید می کنم ادبیات حماسی و سوگواره ها در کشاکش زمان جنگ امری طبیعی بود امروزه و مرتبه ای که از بیرون به آن نگاه می کنیم در قیاص با آنچه اروپای پس از جنگ در ادبیات تولید کرد چه جایگاهی داریم ؟

با اجازه ی شما این کامنت را برای جناب آقای قزوه نیز ارسال نمودم

بااحترام منتظر نظرات ارزنده ی شما هستم . هجوووووووووووووووووووووووووووووم

 

 

البته خودكار كم رنگ هم كه نمي‌خواست چيزي بنگارد! مرقوم فرمودند:

 

جناب آقای احسان مهدیان

می خواستم این کامنت را چند روز پیش بنویسم ولی تردید داشتم در نوشتنش اما حال که تصمیم به نوشتن گرفته ام خب نوشته ام. کامنت را هم که نوشتی و ارسال نمودی دیگه کار از کار گذشته نمی توان برگرداند.
غرض از این نوشتار این است که نمی دانستم در وب سایت شما معلم هست و به نظر ها نمره مورد پسند واقع شدن یا نشدن می دهند تا این که کامنت جناب آقای قزوه را خواندم لذا خطاب به ایشان عرض می نمایم:
شما اگر نظر دوست عزیزتان را می پسندید به اینجانب و بقیه ربطی ندارد ولی اجازه این که مرقوم بفرمائید که از بین نظر ها نظر دوست عزیزم را پسندیدم ندارید چون بنده و دیگر کسانی که در این وب سایت کامنت گذاشته اند برای شما و به احترام شعر و نام شما کامنت نگذاشته اند بلکه به احترام نام و شعر و دوستی با احسان مهدیان کامنت گذاشته اند پس لطفن فقط در خصوص کامنت های وب سایت خودتان اظهار نظر بفرمائید و در وب سایت دیگر ها نظر مورد پسند واقع شدن یا نشدن کامنت را مرقوم نفرمائید.زیرا چیزی که در حیطه صلاحیت شما نیست نظر دادن درباره اش هم روا نمی باشد.

البته چون اینجانب جنابعالی را نمی شناسم این کامنت را برای جناب آقای احسان مهدیان ارسال می نمایم تا زحمت ارسال را پس از تائید در وب سایت خودشان برای شما بکشند.

خودکار کم رنگ خواستار موفقیت شما است.

 

 

و در اينجا دوباره آقاي هجووووووو براي اينكه بحث منحرف نشود و به شعر پرداخته شود و نه به . . . خطاب به آقاي خودكار كم‌رنگ(برزو علي‌پور) گفت:

 

سلامی گرم و صمیمی به خاطر کامنت های ارزنده و تعهد و تلاش دوست عزیزم برزو علیپور .

...
هر شعر ممکن است وجوه متفاوتی از حقیقت را بروز بدهد ممکن است هر ازچندی باعث تحول در رفتاری از هنجارهای پذیرفته گردد.

پس هم می شود رفت داخل متن شنا کرد و هرچی در آمد گفت و هم می شود خوانش کرد و هم آنالیز نمود .
در رابطه با این کار هم من در این کامنت می پردازم به موسیقی کار :

اوزان عرووضی و نوع تاثیر گزاری آن به خاطر شدت موسیقایی وجوه زیبایی شناختی دیگر آثار را تحت تاثیر قرار میداد و گاه باعث میشد که صرف داشتن همین ویژگی شعریت اثر تایید شود .

در این دست آثار جایگاه موسیقی کجاست ؟

موسیقی به جای حضوری پر رنگ و زیر سایه کشیدن عناصر کلیدی دیگر با همان طبیعت خود در اثر حضور دارد

( سیاق طبیعی کلام همراه با موسیقی ) این از سهم استثنایی موسیقی و حذف توان زبانی و ساختاری و حتا معنایی کاسته و باعث گشودن گستره ی تازه ای از زیبایی در مقابل چشمان مخاطب می شود .

موسیقی این شعر را به خاطر احترام به اجزاء دیگر موثر در ساخت اثر دوست دارم .

نمی توانم حضور صداهای متفاوت و درگونه را متمایز از صدای راوی اول نادیده بگیرم و این هم یکی از نعمتهای موسیقی طبیعی در کلام شعر است .

اجازه داده است صدا با هر گفتمان موافق یا مخالف ( اصلن مهم نیست ) تنها به عنوان صدا که خود مبین وجود دمکراسی در مناسبات و روابط این متن است جولان بدهد اگرچه در یک پرانتز خاص . وجود صداهای متعدد کارناوالی به گونه ای نمایشی در اثر نمود دارد و این هم از یکی از وجوه ممتاز این کار است .

بر عکس بعضی دوستان که آثاری با مولفه های سینمایی را مربوط به دهه های گذشته دانسته و تنها مدعی استفاده ی ابزاری ازآن هستند من تلفیق هر نوع تکنیکی که نتواند به اثر موجودیتی تازه تر و نوین بدهد استقبال کرده ام و این اثر ازجمله ی همان آثاراست .

طبیعی هم به نظر می رسد که آثار تولید شده ممکن است دارای نقاط صعف و قوت باشد اما نمی توان خصوصیت منحصر به فرد چند صدایی را در آن نادیده انگاشت .

چی شده بچه ها؟

دیالوگ ها را درست نمی گویید؟

بریدید؟

خب بازی را نگه دارید تا بعد...».

هجووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم

 

 

و آقاي برزو علي‌پور (خودكار كم رنگ) هم در لحظات ملكوتي اذان مغرب به افق زنجان در چهارمين روز ماه مبارك خطاب به هجوم مرقوم داشت:

 

جناب آقای احسان مهدیان

در خصوص کامنت که مرقوم فرمودید اینجانب کامنتی قبل از کامنت اخیر حضرتعالی دریافت ننمودم وگرنه تائید می کردم.

خب ناچار در پست دیگر وب سایت خودکار کم رنگ شرحی که بر شعر یکی از دوستان نگاشته ام را درج می نمایم اتفاقن به این دلیل که آن شعر درباره جنگ است و کامنتی که شما برای دو تن از آقایان محترم گذاشته اید.
((خب در هر صورت الان که دارم این کامنت را ارسال می نمایم لحظه های افطار چهارمین روز ماه مبارک به افق زنجان است)).

مهم ترین عرض اینجانب این است که:

فرمودند خدا مقدس است ایمان آوردیم از عمق جان.

فرمودند یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر مقدس است ایمان آوردیم از عمق جان.

فرمودند چهارده انسان پاک (البته پیامبر مشمول بند قبل هم می شود)که درود خدا بر آنها مقدس هستند ایمان آوردیم از عمق جان.

پس از آن تعداد زیادی افراد به خاطر سید بودن شدند امام زاده و مقدس باز هم ایمان آوردیم از عمق جان.
فرمودند کتب آسمانی از جمله قرآن مقدس هستند ایمان آوردیم از عمق جان.

اما این که هر روز بگذرد و هی بر دامنه افراد و چیزهای مقدس افزوده شود و کسی هم جرئت نکند به آنها کوچک ترین نقدی بنماید یک توهین به جماعت فراوانی از خلق است به فهم و شعور مردم توهین می شود آقا دایره مقدس ها باید در حد خدا و کتاب و پیامبر و معصومین بماند نه این که هر کسی که وارد شد با هر درجه ایمان و تقوا بشود مقدس اجر اعمال نیک هر کس پیش خداست نه خلق خدا. خلق خدا که نباید تاوان خوب بودن من و شما را تحمل نماید اصولن انسان های نیکو کار که حضورشان نباید فشار بر جامعه شود.این که فلان آقا چون فلان مقام سیاسی را طبق قانون اساسی ایران تصاحب نمود نباید مقدس شود به طوری که هیچ کس جرات نقد بر وی را نداشته باشد. آقا ملت ما رفتار ائمه معصومین را در کتاب ها خوانده است. رفتار علی (ع)را خوانده به آنها بدترین توهین ها و نقد ها را می نمودند ولی عکس العملی مشاهده نمی کردند فقط رحمت بود که از ناحیه آن بزرگوار ها سر می زد.در کتاب ها خوانده اید که در مسجد فردی اعرابی از میان جمع برخواست و خطاب به عمر خلیفه دوم مسلمین گفت اگر از راه راست منحرف شوی با همین شمشیر تو را راست می کنم حالا شما آیا امروز جرات داری چنین حرفی را به زبان بیاوری آیا این قدر که از عمر بد گفته می شود آیا امروز کسی هست که همین اندازه به مردم آزادی بدهد که زمامداران خود را این قدر نقد نمایند و کسی با دار و درفش با آنها برخورد ننماید؟عقیده اینجانب این است که رفتار هر کسی را می شود نقد نمود (نفین یا اثباتن که بیشتر منظورم نفین است)مقدس جلوه دادن عده و چیزهای زیاد موجب سرخودگی افراد جامعه می شود.

خب پس از مقدمه ای بلند حالا به اصل موضوع می پردازم. با احترام و تواضع تمام نسبت به کسانی که برای دفاع از دین و میهن جان شان را بر کف دست گرفتند و خانواده و خوشی های دنیا را ترک گفتند عرض می شود آنها که شهید شدند پاداش شان نزد خدا است اما نمی توانم بپذیرم آنها که مانده اند هم باید جزو مقدسین قرار بگیرند و نشود کوچک ترین نگاه نقادانه ای نسبت به رفتار امروزشان نمود یا جنبه های مختلف زندگی آنها که در جامعه کنارشان زند گی می کنیم و می بینیم را به نشانه یک موضوع و معضل اجتماعی ندید.بنده در شعری که به ویلچر در زبان دوستان مشهور شد با همین نگاه به سراغ موضوع رفتم.نگاه کل نگر در هنر دیگر مرده است پس شعر من با نگاه جزئی نگرش یک گوشه از جامعه را نشان داده است نه تمام جامعه را.

اینجانب و جنابعالی لازم نیست راه دور برویم با یک حساب سر انگشتی با عنایت به این که هر روز دامنه مقدس ها دارد زیاد می شود ببینید سیصد سال بعد اگر همین طور پیش برویم نسل آینده ما آیا جرات حرف زدن خواهند داشت روی هر چه دست بگذارند می شود مقدس انگار فقط مردم عادی نامقدس هستند.ما بهتر است دایره مقدس ها را کوچک نماییم تا هم هنر مان از جمله شعر رو به جلو حرکت نماید هم تاثیر مثبتش را در سایر زمینه های اندیشه ای ببینیم.وقتی از دایره مقدسین کم شود نگاه نقاد هنر مند فرصت بیشتری برای به تصویر کشیدن معضل ها خواهد یافت ولی وقتی دایره مقدس ها هر روز وسعت می یابد دیگر هنر مند فقط می ماند و خلقی که انگار دین به آنها توجهی نمی کند زیرا همه را مقدس دانسته و فقط آنها نامقدس هستند و به وجود آمدن این نگاه در جامعه زمینه بسیاری از تنش ها را پدید خواهد آورد.معضل اصلی وقتی نمود بیشتری می یابد که این مقدسین به یک طبقه اجتماعی هم تبدیل شوند آن وقت بیا و ببین که چه ها شود طبقه اجتماعی مقدسین ناگزیر شروع به فعالیت های اجتماعی از جمله اقتصادی خواهد کرد و چون به بسیاری از ابزار قدرت حکومتی دسترسی دارد رانت خواری را آغاز می نماید و...

امروز خیلی ها را می شناسیم که زمانی ریش آنها به قدری بلند بود و شب و روزشان در منطقه جنگی می گذشت ولی امروز ریش آنها که به تیغ جلا یافته از رانت خوار ها هم هستند و به کار اقتصادی مشغول و سرگرم پر کردن جیب خود و تقسیم غنایم هستند تا حرف بخواهی به اعتراض بگویی سرت داد می زنند که ما جنگیدیم خون دادیم و...

فکر کنم بس باشد نوشتن خودتان بخوانید و نتیجه را اگر دوست داشتید تحلیل نمایید.اینجانب نوشتن کارم است پس اینها را نوشتم و عواقبش را هم می پذیرم.

خودکار کم رنگ

 

ولي اي كاش آقاي علي‌پور عزيز كه با جرات بسيار زياد! اين مطالب را مرقوم فرمود و نوشت كه عواقبش را نيز مي‌پذيرم (البته ما كه نفهميديم حرفهاي بالا چه عواقبي دارد!) اسم چندتا از اين رزمنده‌هاي رانت خوار را هم مي‌بردند كه ما هم بدانيم و گرنه شليك چند تير مشقي كه عواقب ندارد اخوي!

شايد عده‌اي از  كساني كه شب و روزشان در منطقه جنگی می گذشت، الان صورتشان را جلا داده باشند!؟ ولي رانت خوار نيستند كساني كه ادعاي خون دادن مي‌كنند كساني هستند كه  خودشان (همان در زمان جنگ) اول چند كشتي بزرگ ادوات و لوازم يدكي اتومبيل وارد كردند و بعد با فشار به دولت به بهانه تقويت صنايع داخلي، واردات لوازم يدكي خودرو را ممنوع كردند و از اين راه چه سود سرشاري نصيبشان شد خدا ميداند، البته من چون عواقبش را نمي‌پذيرم، براي افشاي اسم اين رزمندگان مخلص؟!! شما را ارجا مي‌دهم به سازمان اسناد انقلاب اسلامي.

نتيجه اخلاقي!: خودكار كم رنگ عزيز، آنهايي كه جانشان در خطوط مقدم  در كف دستشان بود الان هشتشان گرو  همه‌ جا هست!!!!

 و آناني كه الان ادعا دارند همانهايي هستند پاي گود ايستاده مي‌گفتند : لنگش كن!!

كجايند مردان بي ادعا؟!!

 

 

 

در همين اثنا جناب آقاي خادم هم فقط به يك سطر (از آقای مهدیان هم تشکر میکنیم به خاطر شعر بلند بالا و زیبایی که انفجار و درد و دغدغه ها را اینطور جنون آمیز نوشتند) بسنده كردند (و كاش بيشتر به شعر مي‌پرداختند،) و بعد از آن مطالب زير را مرقوم فرمودند:

 

ايثارگران درپيچ‌وخم زندگي

گزارشی از وضعیت بد یک جانباز

خس‌خس سينه‌ يك جانباز دوران دفاع‌مقدس فقط با پنج ميليون تومان آرام مي‌گيرد.!!!

سلاح شيميايي در عمليات بدر؛

تنها در يك حمله شيميايي عراق بيش از 500 نفر مجروح بر جاي ماند

دشمن بعثي در سال‌هاي دفاع مقدس بارها از سلاحهاي شيميايي به طور وسيع در مقابل رزمندگان اسلام و در راستاي سرپوش گذاشتن

بر ناتواني خود در برابر آنها، استفاده کرد.


دشمن در همان روز نخست عمليات بدر، به مقدار زياد از بمب‌هاي فسفري استفاده کرد و با انجام چند حمله با گاز اعصاب و سيانور توانست حدود دو هزار نفر از نيروهاي ما را به پشت جبهه تخليه کند، گاز سيانور در مدت دو دقيقه برخي از رزمندگان را شهيد کرد.

اول یک توضیح کوتاه روزنامه ای به برادر برزو علی پور

خود کار کم رنگ چه می نوییسد ؟آقای علی پور میدانی عامل اعصاب ( ماده شیمیایی که در جنگ علیه ما استفاده شد ) چه بر سر ما آورد و جانباز اعصاب روان که امروز روی دستمان مانده هم آرزوی دانشگاه و زندگی آرام را داشت ؟ ولی امروز اینگونه در گوشه ای به مرگ تدریجی و نا آرامی و رنج بی نهایت روزگار سپری میکند ! برادر علی پور ما اینها را و عمل شجاعانه و مدافعانه آنها را مقدس می شماریم .

خدا را شکر در مجامع بین المللی شما وکیل ما نبودید اگرنه چیزی هم باید می دادیم به متجاوزان ..
کسی که معلوم است نمی داند درد تا استخوان شب خیز بردارد نفس تا آخر گورستان هرشب تو را ببرد و بیاورد یعنی چی ؟ فقط شما نیستید که نمی دانید حتا نزدیکان ما هم این را خوب لمس نمی کنند کسانی که روزی صد بار از خدا می خواهند ما تمام کنیم و آنها خلاص شوند .

من همه ی حرفهای این آقا را بی ربط دیدم رفتم و خواندم که نوشته مقدس نیست . مگر ما گفتیم جنگ مقدس است ما عمل مدافعانه ی رزمندگان مان را مقدس شمردیم . و ارزش هم دارد . و مقدس هم هست آقا اگر جای دیگه ناراحتت کردند سر ما خالی کن ما هنوز قدرت داریم از مردم و اعتقادات و نوامیس خود دفاع کنیم و همین کار را هم مقدس میدانیم .

عکس آقای علی پور در کنار بچه ی کوچکش را ببین چقدر آرام هستند( توی وبلاگش زده است ) میدانی که نتیجه ی فداکاری رزمندگان ماست آیا این فکر که متجاوز سرکوب شود و آرامش برگردد و تو به دانشگاه بروی و تحصیلات کنی زندگی کنی و بچه ات را که خداوند حفظش کند بغل کنی و اینطور به قول امروزی ها حال کنی مقدس نیست ؟
معلوم بود نوشته ی شما درباره چیز دیگه ای است اگر اینطور است لطفا با موارد دیگر ادغام نکنید .ارزش عمل مدافعان ما هیچ ربطی به عده ای فرصت طلب که همه جا هستند و مختص کشور ما نیست زیر سوال نبرید . اگرچه سوالها حتما جواب دارند و نگران پاسخگویی نیستیم . و هیچ کینه ای از شما به دل ندارم
.

 

و گزارش وضع جانباز

عليرضا يزدان‌پناه 13 سال داشت و دانش‌آموز سال دوم راهنمايي بود،او نيز در زمان جنگ تحميلي، مشتاق دفاع از خاك ايران اسلامي بود و اگرچه جثه‌اش كوچك اما اعتقاد و ايمانش به وسعت درياي بي‌كران بود و مانند همه نوجوانان آرزوهاي زيادي در ذهن داشت.
به گزارش سبکبالان به نقل از ایسنا،عشق به ميهن،عليرضا را به سوي جبهه‌هاي غرب مي‌كشاند و در اين سن كم با چند نفر ديگر عهده‌دار رساندن مهمات به دست رزمندگان مي‌شود اما يك روز پس از رساندن مهمات در راه برگشت ناگهان خمپاره دشمن، او و جعبه هاي خالي را هدف مي‌گيرد.

او اكنون فقط 15 سال از بهار زندگي‌اش مي‌گذرد اما نه با 15 آرزو،نه با 15 همكلاسي،نه با 15 كتاب، بلكه در آن لحظه با بيش از 15 تركش قرارداد بلندمدت مي‌بندد و جانباز 55 درصد اعصاب و روان مي‌شود اما باز هم جبهه را رها نمي‌كند و دوباره پس از اندكي بهبودي پا به اين وادي مي‌نهد.

عليرضا پس از جنگ به خواستگاري جنت خالقي،خواهر شهيد داود خالقي كه دو برادر ديگرش نيز آزاده و جانباز 8 سال دفاع مقدس هستند،مي‌رود.

جنت قبل از ازدواج با اين جانباز و شهادت برادرش، شبي خواب مي‌بيند امام خميني(ره)با يك هلي كوپتر به منزل آنها آمده‌اند،هلي‌كوپتر روي زمين مي‌نشيند و وقتي كه قصد بلند شدن از زمين را دارد برادرش داود خود را به هلي‌كوپتر مي‌رساند جنت هم فقط دستش را به لبه هلي‌كوپتر مي‌گيرد و به همراه آنها از زمين برمي‌خيزد.

پس از چندي،خواب جنت تعبير مي‌شود و برادرش داود به درجه شهادت مي‌رسد و عليرضا به خواستگاري او مي‌آيد و چون او دوست داشت كه در زمان جنگ خدمتي به ميهن بكند اما موفق به انجام اين كار نمي‌شود بنابراين ازدواج با يك يادگار جنگ تحميلي را فرصت مناسبي براي رسيدن به اين هدف مي‌داند.

سفره عقد عليرضا و جنت پهن مي‌شود و آن دو با دلي سرشار از عشق و اميد به آينده پاي سفره مي‌نشينند تا با هم پيوند ببندند كه در تمام لحظات درد،غم،غصه و جور زمانه با هم يكدل شوند و آشيانه‌اي از مهر و صفا براي خود برپا كنند.
جنت پاي سفره عقد چشمهايش را مي‌بندد و از خداي خود مي‌خواهد تا به او صبر و توان عطا كند تا بتواند با آه، ناله و درد يك شهيد زنده كه جانباز جنگ تحميلي است انس بگيرد و بتواند با تمام وجود از او پرستاري و از حق و حقوقش دفاع كند و با قدرت و علاقه كامل به او بله مي‌گويد.

حاصل اين ازدواج سميرا و محمد است و عليرضا كه ناراحتي اعصاب و روان دارد،مرتباً تحت درمان و بيشتر روزهاي سال بيمارستان ميزبان او و قرص و دارو خوراك هميشگي‌اش است. عليرضا دست دو فرزندش را مي‌گيرد و فرياد مي‌كشد الله‌اكبر،خمپاره زدند،پناه بگيريد،از سنگر بيرون نياييد و آنها را زير تخت پنهان مي‌كند و دائم حال و هواي جنگ در ذهن او تداعي مي‌شود.
جنت، همسر اين جانباز كه خداوند دعايش را پاي سفره عقد برآورده كرده و به او صبر فراوان عنايت كرده فرزندانش را در آغوش مي‌گيرد و همسرش را از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي‌برد و براي شفا و زنده ماندن او نماز و دعا مي‌خواند و سميرا و محمد را هم به صبر دعوت مي‌كند.

به گزارش ايسنا،سال گذشته(مهرماه 85)همزمان با ماه رمضان،ناگهان عليرضا حالش وخيم مي‌شود و جنت مثل هميشه با اضطراب فراوان، چشم گريان و دست تنها او را به بيمارستان مي‌رساند.

اما اين بار فرق مي‌كند.همه دكترها از او قطع اميد مي‌كنند،ضريب هوشي او به يك مي‌رسد و به كما مي‌رود،پزشكان مي‌گويند به احتمال زياد دچار مرگ مغزي مي‌شود و 24 روز تمام،اين دلاورمرد 15 ساله كه امروز 37 ساله شده است آرام و بي‌صدا روي تخت دراز كشيده، نه سخن مي‌گويد، نه پلك مي زند و نه ... .

جنت بي‌قرار پشت در ICU تسبيح در دست اشك مي‌ريزد، دعاي جوشن كبير و گنج‌العرش مي‌خواند او نمي‌خواهد فرزندانش را يتيم بزرگ كند.عليرضايش، همسرش و اميد زندگي‌اش را از دست دهد و حالا تنها سلاحش التماس و زاري به درگاه پروردگار است.
اما پس از 24 روز در حالي كه ديگر هيچ اميدي به زنده ماندنش نبود ناگهان عليرضا دوباره متولد مي شود و آنچه را كه در حالت كما بر او گذشته به زبان جاري مي‌كند.

عليرضا به خبرنگار ايسنا مي‌گويد: وقتي كه در حالت كما بودم، روحم در فضا حركت مي‌كرد و جسمم را بر روي تخت بيمارستان مي‌ديدم. با خود مي‌گفتم اي كاش همسرم جنت اينجا بود و شكايت كساني كه مرا اذيت مي‌كنند به او مي‌گفتم.
وقتي كه در كما بودم من و چند نفر ديگر را با هم به مكان ديگري منتقل كردند،در آنجا افرادي را ديدم با ناخن‌هاي بسيار بلند،بيني‌هاي كشيده و اشكال بسيار زشت. قيافه آنها واقعاً ترسناك بود،همه را اذيت مي‌كردند و با ناخن‌هاي بلندشان به كمر افراد مي‌كشيدند.
آن روز خيلي گرم بود و هرچه انتظار مي‌كشيدم عصر نمي‌شد. در اين هنگام، سواري از دور نزديك شد همه به او تعظيم كردند سوار به من اشاره كرد وگفت:جلو بيا.مي‌ترسيدم از بين اين افراد رد شوم، بالاخره از بين آنها عبور كردم و نزديك سوار ايستادم.

سوار گفت: تو بايد برگردي هنوز خيلي كار داري. بعد به من گفت: دو مرتبه بگو " آب". گفتم:" آب". دوباره گفت:اين لوله‌ها را كه در دهانت است، در بياور اين كار را هم كردم.

سوار به من گفت: اين ماه عظمت زيادي دارد و مرد بزرگي در اين ماه(ماه رمضان) به شهادت رسيده است.به سوار گفتم:دستت را به من بده تا برخيزم،در پاسخ گفت:من دست ندارم،عبايش كنار رفت و من آن را به وضوح ديدم.
بعد به نهر علقمه رفتيم و در آنجا دست‌هايم را شستم و آبي به صورتم زدم، نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هيات‌ها عزاداري مي‌كردند و همه‌ كفن پوشيده بودند اما چهره هيچ كدام از آنها معلوم نمي‌شد.

جنت همسر عليرضا هم مي‌گويد: ناگهان پزشكان سراسيمه به داخل اتاق عليرضا آمدند و با ناباوري علائم حياتي بيماري كه مي‌بايست دچار مرگ مغزي شود و 24 روز در كما بوده، برمي‌گردد و با دست خود و به اذن حضرت عباس (ع) لوله‌هايي كه در دهانش بوده بيرون مي‌آورد و شفا مي‌يابد.

و حالا 17 خردادماه 86 است،تقريباً 9 ماه پس از شفاي اين جانباز شيميايي اعصاب و روان.

عليرضا كه در روزهاي اخير از ناراحتي ريه رنج مي‌برد، با صداي سنگين و خس‌خس مي‌گويد:چند روز است كه دوباره حالم بد شده،نفسم بالا نمي‌آيد، احساس خفگي مي‌كنم، نفس كشيدن برايم مشكل شده است،دكتر گفته بايد عمل كنم،هزينه عمل ريه‌هايم در يكي از بيمارستان‌هاي تهران تقريباً پنج ميليون تومان مي‌شود، هزينه زيادي است،در كرمان عمل مي‌كنم.
جنت، اين زن صبور و با ايمان مي‌گريد و مي‌گويد: عليرضا خيلي مظلوم است، من او را دوست دارم، زندگي با يك جانباز خيلي سخت است، اما كسي درك نمي‌كند، از خدا سپاسگذارم كه تا به امروز خيلي به ما كمك كرده و هر چه از او خواسته ام به من داده است.

جنت، با زجر روزگار، سختي زمانه الفت گرفته و همچون كوه استوار و مقاوم است. با خوشحالي توام با گريه از شفاي همسرش در رمضان سال 85 ابراز خرسندي و از عمل ريه هاي او احساس نگراني مي‌كند.

پنج ميليون تومان مبلغ زيادي نيست براي جانبازي كه چند سال پيش خالصانه و بي‌ريا به دفاع از ميهن پرداخت و با 17 تركش در چشمش و سه تا در كمرش و... قرارداد بست و از آن زمان به بعد بينايي يكي از چشمهايش را از دست مي‌دهد و دچار ناراحتي‌هاي عصبي مي‌شود و نفس كشيدن به خاطر مشكلات ريوي برايش سخت مي‌شود.

اگرچه عليرضا بدون هيچ تقاضا و منتي گفت: پنج ميليون تومان براي عمل ريه‌هايم در تهران زياد است بنابراين در كرمان عمل مي‌كنم. اما جاي تفكر دارد، آيا اين مبلغ در برابر فردي كه به بهاي سلامتي‌اش لباس رزم به تن كرده و به استقبال شهادت رفته است تا نگذارد وجبي از خاك وطن به تصرف دشمن درآيد مبلغ هنگفتي است؟!

عليرضاي 38 ساله اسوه صبر و جوانمردي، چهارشنبه 23 خردادماه سال جاري براي جراحي ريه‌هايش در بيمارستان حضرت زهرا(س) بستري مي‌شود و نيازمند دعاي ماست اما نه، ما نيازمند دعاي عليرضا هستيم تا در فرداي قيامت در حالي كه در كنار علمدار كربلا ايستاده است ما را،شفاعت كند.

عليرضا، برادر دلاور و جوانمرد و جنت، خواهر صبور و استوار.

سلاح شیمیایی مخرب و دفاع جانانه ی بچه های ما

دشمن بعثي در سال‌هاي دفاع مقدس بارها از سلاحهاي شيميايي به طور وسيع در مقابل رزمندگان اسلام و در راستاي سرپوش گذاشتن بر ناتواني خود در برابر آنها، استفاده کرد، مقاله حاضر گزارش بهداري کل سپاه در خصوص پدافند شيميايي ـ ميکروبي در عمليات بدر و تاريخچه مختصر از استفاده دشمن از اين سلاح در جنگ اشاره دارد.

نحوه دستيابي به سلاح:

از حدود سال ‌‌1355، رژيم عراق با حمع‌آوري برخي از استادان دانشگاه و صرف بودجه لازم به جمع‌آوري اطلاعات درباره سلاحهاي شيميايي ـ ميکروبي و راديواکتيو پرداخت و در هر سه زمينه موفقيتهايي را بدست آورد. مسلماً تأمين سلاح شيميايي عراق تا حد زيادي به خارج وابسته است اما نمي‌توان اين را انکار کرد که اين کشور از توانايي توليد بسياري از انواع اين سلاحها که پيچيدگي خاصي ندارند برخوردار است. چند سال پيش برخي از مجاهدين عراقي نقل کردند که نيروهاي عراقي از طريق کويت شبانه، محموله‌هاي سلاح شيميايي را تحويل مي‌گيرند محموله‌هايي که در ميان آنها ماسک‌هاي ضدگاز نيز ديده مي‌شود.
به گزارش سبکبالان به نقل از ایسنا هر چند توسل عراق به سلاح‌هاي شيميايي به طور محدود از زمان آزادسازي خرمشهر بوده است اما مي‌توان کاربرد گسترده آن را پس پيروزيهاي بزرگ ايران و شکست نيروهاي عراقي به ترتيب در عملياتهاي والفجر‌‌2، والفجر‌‌4، خيبر و بدر دانست.

در عمليات والفجر‌‌2، عراق در دو مرحله در بمبارانهاي هوايي خود در اطراف پادگان حاج عمران از گاز خردل استفاده کرد که در نتيجه آن حدود ‌‌100 نفر به شدت مجروح شدند. افرادي را که ما در تهران معاينه کرديم همگي بهبود يافتند. در عمليات والفجر‌‌3، عراق از گاز شيميايي استفاده نکرد و بر عکس در عمليات والفجر‌‌4، به طور وسيعي مجدداً گاز خردل را عليه نيروهاي ما به کار برد که بدين ترتيب، حدود بيست تن شهيد شدند. عراق هم زمان با اين عمليات در بسياري از شهرها و روستاها نيز از گلوله‌هاي توپ و بمبهاي شيميايي استفاده و تعدادي از مردم غير نظامي را شهيد و مجروح کرد.

در عمليات خيبر نيز، همانند عملياتهاي گذشته چند روز پس از تصرف جزيره و پيشروي نيروها بمبارانهاي وسيع شيميايي آغاز شد اين بمبارانها نخست در منطقه پشتيباني (شط علي) صورت گرفت و سپس به تدريج تمام جزيره را در بر گرفت. اين در حالي بود که توپخانه شيميايي دشمن نيز به شدت کار مي‌کرد براي نمونه تنها در يکي از اين روزها بيش از صد بمب خردل پرتاب شد که هر يک از آنها حاوي بيش از چهل ليتر مايع خردل بود که پس از انفجار، بخار مي‌شد و چند کيلومتر را آلوده مي‌کرد.

از تاريخ ‌‌7/12/62 تا ‌‌27/12/62 عراق همچنان گاز خردل را عليه نيروهاي ما به کار مي‌گرفت. در ‌‌2 اسفند ماه سال ‌‌1362 رژيم بغداد براي نخستين بار در تاريخ جنگهاي دنيا از گاز اعصاب استفاده کرد.

اين گاز در جنگ اول جهاني هنوز کشف نشده بود و در جنگ دوم نيز آلمانها پس از تهيه اين گاز از به کار گيري آن خودداري کردند، در مجموع عراق سه حمله هوايي براي به کارگيري عامل اعصاب در روزهاي ‌‌27 و ‌‌30 اسفند ماه سال ‌‌1362 در منطقه جفير، پاسگاه شهيد برزگر و جزيره انجام داد. دستاورد استفاده از اين عامل براي عراق بسيار عالي بود زيرا از آغاز عمليات تا آن تاريخ با آن همه بمب و گلوله توپ حاوي عامل خردل کلاً ما در حدود ‌‌1500 نفر مجروح داشتيم در حالي که با مصرف مقداري کمي از گاز اعصاب حدود 850 نفر از رزمندگان مجروح شدند. به هر حال عراق تا آغاز عمليات بدر ديگر از گاز اعصاب استفاده نکرد اما مصرف گاز خردل را همچنان ادامه داد. در تاريخ ‌‌21 فروردين ماه سال ‌‌1363 عراق شايد براي نخستين بار استفاده از گازهاي خفه کننده (احتمالاً از نوع کلر پيکرين) را با بهره‌گيري از بمب‌هاي قابل پرتاب از هواپيما آغاز کرد؛ حمله‌اي که بيش از پانصد نفر را مجروح کرد.

در کل در عمليات خيبر در اثر حملات شيميايي بيش از ‌‌3500 تن مجروح و ‌‌70 تن شهيد داشتيم. اين در حالي بود که تعداد زيادي بمب و گلوله عمل نکرده به دست ما افتاد که ايراد آنها نقص در فيوز بود.

در عمليات بدر، دشمن از همان ابتداي عمليات بمبها و گلوله‌هاي توپ حاوي مواد شيميايي، به ويژه گاز اعصاب را د سطح گسترده‌تر نسبت به عمليات خيبر به کاربرد چرا که در عمليات پيشين نتيجه خوبي گرفته بود. در واقع اين بار عراق برخي از گازها را با بهره‌گيري از هواپيما به صورت سمپاشي از ارتفاع بالا روي جزيره پخش مي‌کرد. بايد يادآور شد که در اين عمليات گاز خردل به طور بسيار محدودي به کار گرفت شد. نکته در خور توجه ديگر در مورد اين عمليات آنکه دشمن براي نخستين بار در جنگ با ما و نيز براي سومين بار در طول جنگهاي دنيا (دو بار نخست در جنگ جهاني اول بوده است) از مشتقات سيانور استفاده کرد. همچنين، عامل ديگري که به مقدار زياد در عمليات بدر به کار رفت، يک عامل خارش‌زا بود که تکنيک‌هاي ما نيز توانايي مقابله با آن را نداشتند. تنها عوارض اين گاز خارش و قرمز شدن پوست بود.

بعد از اين چهار نوع گاز که اشاره شد، دشمن از يک نوع گاز ديگر استفاده کرد که هيچ يک از نشانه‌هاي باليني آن با گازهاي قبلي مطابقت نداشت و ظرف ‌‌24 ساعت نخست دو تن از رزمندگان را شهيد کرد. البته اين گاز بسيار محدود به کار گرفته شد. همچنين دشمن در همان روز نخست عمليات بدر، به مقدار زياد از بمب‌هاي فسفري استفاده کرد و با انجام چند حمله با گاز اعصاب و سيانور توانست حدود دو هزار نفر از نيروهاي ما را به پشت جبهه تخليه کند، گاز سيانور در مدت دو دقيقه برخي از رزمندگان را شهيد کرد.

بهداري سپاه درفاصله عمليات خيبر تا بدر، به مطالعه پرداخت و روشهاي نوين درمان مجروحان را بررسي کرد و نتيجه گرفت که بايد درمان مجروحان شيميايي‌ و ميکروبي از همان اورژانسهاي خط مقدم آغاز شود از اين رو تعدادي از پزشکياران آموزش ديده را در اورژانسها، بيمارستانهاي صحرايي و مرکز درماني حميد مستقر کرد که خوشبختانه با ياري امام زمان (عج) درمان مجروحان را به خوبي انجام دادند و تقريباً مي‌توان گفت تمامي مجروحان (حتي با حال اغما يا وقفه تنفسي) در صورت رسيدن به اورژانس‌ها، بهبود مي‌يافتند.
علت مرگ بيشتر شهيدان ما در عمليات بدر به علت آلوده شدن به گاز سيانور بود که حتي فرصت ماسک‌گذاري را به رزمندگان نداد. در اين عمليات جمعاٌ حدود بيست تا سي تن شهيد شيميايي داشتيم که حدوداً پنج مورد مربوط به گاز اعصاب ‌‌2 مورد يک عامل مشکوک و ديگران به گاز سيانور مربوط بوده است. البته تا اين تاريخ نيز در اثر آلودگي با گاز خردل در حدود پنج نفر ديگر به شهادت رسيده‌اند.
تنها در تاريخ‌‌23/12/63 تا ‌‌25/12/63 که بيشترين حملات شيميايي صورت گرفت، حدوداً ‌‌1500 مجروح شيميايي گاز اعصاب و سيانور به پشت جبهه تخليه شدند که ‌‌800 نفر مجروح بدحال در بين آنان وجود داشت، از اين ميان، ‌‌250 نفر در حالت اغماي کامل بودند که برخي، حتي نفسشان نيز قطع شده بود و کف از دهانشان خارج مي‌شد. با وجود اين، از گروه مزبور هيچ کس شهيد نشد و همگي با هوشياري کامل و حال عمومي تقريباً خوب مرخص شدند.

در درمان تعدادي از مجروحان (حدوداً ‌‌100 ـ ‌‌150 نفر) که با گاز خردل آلوده شده بودند، از روشهاي جديدي استفاده شد که بسيار مؤثر بودند.

بمباران شيميايي سردشت

کل مجروحان بدحال در عمليات خيبر ـ که طي آن عراق بيش از يک ماه از سلاحهاي شيميايي‌ استفاده کرد ـ حدود هزار نفر بود، در حالي که در عمليات بدر پس از درمان اوليه تعداد آن بيش از بيست تا سي مورد نبود. بررسي اجمالي پرونده‌هاي موجود در بيمارستان‌هاي تهران نشان مي‌دهد که بيشتر مجروحان شيميايي عمليات بدر مرخص شده يا از حال عمومي خوبي برخوردارند. با بررسي ساده‌اي متوجه مي‌شويم که دشمن در استراتژي خود در استفاده از سلاحهاي شيميايي به تدريج، تغييراتي داده و پيشرفتهايي را بدست آورده است. در ضمن، بايد يادآور شد برخلاف عمليات خيبر که تعدادي بمب عمل نکرده در اختيار ما قرار گرفت در عمليات بدر، تمامي گلوله‌ها و بمب‌هاي شيميايي دشمن عمل کرد و حتي يک مورد گلوله عمل نکرده بر جاي نماند.

در پایان از برادران و خواهرانی که بی اطلاع از جزئیات دفاع مقدس هستند می خواهیم کمی دقیقتر به این موارد نگاه کنند آنوقت شاید عمیق تر باشیم و با شعار بیهوده ارزش کار مدافعان کشور بزرگ ایران را نادیده نگیریم
از آقای مهدیان هم تشکر میکنیم به خاطر شعر بلند بالا و زیبایی که انفجار و درد و دغدغه ها را اینطور جنون آمیز نوشتند . پایان
احسان جان . چون کامنتهایت بعد از تایید دارد شاید شماره ها اشتباهی ثبت شده که پوزش میطلبم . التماس دعا

 

و حدود 5:30 ساعت بعد يعني ساعت 1:34 دقيقه بعد خودكار كم رنگ نوشت:

 

برادر پاسدار خادم

استغفرالله ربی و اتوب الیه

رب اعوذ بک من همزات الشیاطین

عجله فرمودید در نوشتن برادر!

خوب نخواندید که چه نوشته ام فقط خواستید جواب بدهید البته اهمیتی ندارد اجرکم عند الله که از سپاهیان توحید حمایت فرمودید اجرکم عند الله که از جانبازان سپاه توحید دفاع فرمودید ولی جوابیه برای که نوشته برای کسی که خود عزیزانی را به علت جانبازی تا شهادت بدرقه نموده و خود هاج و واج دنیا را می نگرد عجله کردی برادر خوب نخواندی به عظمت این ماه مبارک هر چه نوشتی یا اگر گفتی و من غایب بودم عفو می نمایم اما تو را به همان حضرت عباس که فکر می کنی خودت اعتقاد داری و شاید من بی اعتقادم اول درست خواندن را بیاموز بعد درست پاسخ دادن را قسمتی از کامنتم را برای توجه بیشتر شما که احتمالن نیتت فقط فی سبیل الله بوده کپی می نمایم تا ببینی چه نوشتم و تو چه نوشتی.اشتباه گرفتی برادر.مواظب باش در دینت اشتباه نگیری.
رب اغفرلی وارحمنی و تب علی انک انت التواب الرحیم.

برادر پاسدار خادم

آن قسمت از کامنت که مربوط به رزمندگان سپاه توحید است را برای شما اینجا کپی می نمایم خوب بخوان.
((کسانی که برای دفاع از دین و میهن جان شان را بر کف دست گرفتند و خانواده و خوشی های دنیا را ترک گفتند عرض می شود آنها که شهید شدند پاداش شان نزد خدا است اما نمی توانم بپذیرم آنها که مانده اند هم باید جزو مقدسین قرار بگیرند و نشود کوچک ترین نگاه نقادانه ای نسبت به رفتار امروزشان نمود یا جنبه های مختلف زندگی آنها که در جامعه کنارشان زند گی می کنیم و می بینیم را به نشانه یک موضوع و معضل اجتماعی ندید.))

((امروز خیلی ها را می شناسیم که زمانی ریش آنها به قدری بلند بود و شب و روزشان در منطقه جنگی می گذشت ولی امروز ریش آنها که به تیغ جلا یافته از رانت خوار ها هم هستند و به کار اقتصادی مشغول و سرگرم پر کردن جیب خود و تقسیم غنایم هستند تا حرف بخواهی به اعتراض بگویی سرت داد می زنند که ما جنگیدیم خون دادیم و...))

خوب هر انسانی این قسمت ها را بخواند متوجه خواهد شد که بنده با چه قشری از رزمندگان سخن می گویم و حرف من وضعیت امروز آنها است آنها که فراموش کرده اند از چه راهی به این مقام رسیده اند و دین شان را با دنیا عوض کرده اند.بگذریم که همه فانی هستیم.
و یبقی وجه ذل الجلال و الاکرام.

 

البته حقير هنوز يك چيز را متوجه نشدم!! و اينكه كدام خيبري به اين مقام رسيده است آقا برزو، و كدام والفجري. در بالا هم معروض داشتم كساني كه به اين مقام رسيدند چه كساني هستند. خودكار جان كمرنگ، اگر ميدانيد اسم ببريد و اگر نه مرجوع مي‌كنم شما را به قسمتي از كامنت خودتان كه رب اغفرلی وارحمنی و تب علی انک انت التواب الرحیم. توبه براي همه خوب است.

 

و بعدش هم آقا ايمان آمد كه خدا امواتش را بيامرزد حداقل دو كلمه درباره شعر چيز نوشت هر چند هندوانه هاي بزرگي زير بغل آقاي هجوووووووووووم گذاشت!!!!!

 

سلام بر دوست شاعر عزيز جنگنجوي مهربان احسان عزيز بعد از وقفه اي خوشحالم سلامي تازه كرده‌ام و خو شحال مي شوم كه به من سر بزني شعر بلند و زيباي شما را خواندم شعري كه مانند يك فيلم از مقابل چشمهاي من گذشت از ستار خان شروع شد به هويزه و بمبهاي شيميايي رمز عمليات و تا جنين و صدرا و شتيلا و فلسطين و لبنان و عراق و.. اري برادر غمي كه با نبض جنگاوريت در شعر سرودي واژه ريزه اي كاملن حس برانگيز گاهي لازم نيست براي كاري كه كرده اي دليل بياوري شايد وجود خاطر اميز تو كه مثل مستندي از سنديت جنگ هستي تو در موزه جنگ نيستي تو در جشنواره فيلم فجر و دفاع مقدس نيستي تو در يادواره تاتر يا شعر دفاع مقدس نيستي تو قسمتي از يك افسانه اي كه زنده ماندي وزخم هاي افتخارت را هيچ دارويي درمان نمي كند تو خواستي احسان را محك بزني جنگ بهانه اي براي رسيدن به خود بود درونت پر از مينهاي خنثي نشده خمپاره عمل نكرده و شايد انفجاري كه ضامنش را نكشيده اي واميد وارم بتوانيم تورا بيشتر حس كنيم دلير

 

البته مرد ارديبهشتي هم دو سه خطي نوشت:

 

سلام بر جناب مهدیان عزیز

نمی دانم این کار از کارهای تازه تان است یانه !؛ اما باید به عرض برسانم که اندوه سرخ دردواره هایت را تنفس کردم و در عین سرخ شدن در آتش نهفته در جانش ، نصیبی فراوان بر جانم آویخت .

به امید گشایش درهای صلح و دوستی !

بدرود

 

 

و باز هم آقاي هجوووووووووووم و . . .

 

سلام جناب آقای رهنمای عزیز

خوشحالم که خدمت رسیدم دوست من . مطلب شما و گفتگوی آقای کاکایی راهم خواندم و بهره مند شدم .

در مورد کار جنگ که من در دوره های مختلف از جنگ شعر دارم از مقطعی که در پشت خاکریز ها بودیم تا کنون . اما جنگ و پدیده های ویرانگری نظیر آن همیشه وجوه مختلفی دارند و تنها نمی تواند به شور و حماسه سرایی زمان جنگ که الحق هم تاثیر گزار بودند و یا سوگ سروده هایی که در وصف شهدا گرانقدر تولید شد اکتفا کرد .

کمی وسعت نظر می خواهد تا با به قول دکتر قزوه متفاوت نگریست و بازخورد آن را مشاهده نمود .

این شعر محصول سال 85 است و گفتم شاید دریچه ای برای ادبیات پس از جنگ باشد چراکه اعلب به این تصور هستیم که باهمان دیدگاه که نوعا به گرم کردن مجالس طی می شود و دیگر سودی برای ادبیات این مملکت ندارد بصورت باری به هرجهت می گذرد .
به اعتقاد من می شود از متد های جدید برای تولید محصولاتی دگرگونه ومتفاوت برای حوزه ی ادبیات جنگ اقدام نمود .

همین امروز صبح داشتم ( پنج شنبه 8 رمضان ) چون و چرای یک داستان نویس را در عرصه جنگ در قالب روبرو شدن جوانان نسل حاضر و نسل زمان جنگ را در تلویزیون خودمان می دیدم که حتا این شگردها ساحت تازه ای از روایت گری در جنگ 8 ساله ی ما یا همان دفاع مقدس را نشان میداد و حتا یکی از رزمندگان به پست مدرن بودن نویسنده اش اشاره داشت . البته این به دان معنا نیست که می شود هرکار سطحی دیگری را با عناوین امروزی جایگزین ادبیات پایداری نمود و اظهار رضایت هم کرد !! من معتقدم که باید نقد بدون اغماضی هم نسبت به این آثار کرد .

البته نمی توان نگاه ایدئولوژیک به این پدیده را طی این سالها نادیده انگاشت و همین نگاه عنوان مقدس را هم بر دفاع 8 ساله اضافه نمود و این خود تفاوت نگرش نویسندگان ما با دیگر نویسندگان جهان شاید باشد ولی چیزی را عوض نمی کند چراکه ماهیت جنگ حوزه ی ادبیاتی دارد و حوزه ی ضد جنگ همینطور . و باز به اعتقاد من امروزه در جهان دولتهایی هستند که جنگ را ترویج می کنند نوع گفتمان آنان مهاجم است و تهدیدهای مکرر مبنی بر تهاجم به این کشور و آن سرزمین را عنوان می نمایند و دلیلی ندارد ادبیات ما خاموش باشد و بعد بنشینم مرثیه بسراییم و خود را شاعر بنامیم . حتا امروزه شاید نشود این ادبیات را خاص کرد و درشعرهای من جنگ و گفتمان ضدجنگ همیشه هستند ( مطلق نمی کنم اما خیلی زیاد هستند ) و من اصلن گمان نمی کنم عمری تا فردا خواهم داشت اما امروز وظیفه ام را انجام می دهم .

اساسا ادبیات جنگ را باید از نقطه ای که ایستاده ایم تعریف کنیم نه اینکه در نقطه ی آغاز بمانیم و دلخوش باشیم به آنچه گذشت . !!رویکردی که می تواند بر ادبیات نوشتاری ما در گرایشات دیگر هم تاثیر گزار باشد .

مناسبات جهان امروز مطالبات جدید جوامع بشری و هزاران این و آن دیگر در تولید آثار هنری جنگ دخیل هستند پس این خطر حس می شود که ممکن است ادبیات مقاومت و پایداری 8 ساله در صورت نجنبیدن ما در همان سالها محدود بماند و جوابگوی نسل بعد از خود نباشد .

دوست عزیز اینها دغدغه ی من هستند و می دانم و امیدوارم به نسلی که باید ادامه دهنده ی حرکتی باشد که نسلی را سوزاند و این ققنوس از دل خاکستر آن برخواهد خواست .

بزرگترین رمان های اروپا با چنین موضوعاتی پس از جنگ جهانی در اروپا پدید آمد و هنوز هم اوقات نه تنها خانواده ها بل که روشنفکران و طبقه ی کتاب خوان ما را هم به خودش اختصاص داد ه است .

تنها مسائل عاطفی نمی تواند جوابگوی زوایای مختلف ادبیات جنگ باشد خشونت جنگ هم بالذات است این هم ادبیات خودش را دارد نمی شود آن را با لایه ای پوشاند و گویی این اتفاقات برای ما نیست . بله جسارت هم می خواهد و در عرصه ی نقد هم سعی نشد قوه ی تخیل نویسندگان ما در این حوزه گسترش یابد و متاسفانه در همان دایره محدودیم و این ادبیات را محدود می کند از قدرت باروری آن می کاهد .

بیش از این وقت شریفتان را نمی گیرم مرد اردیبهشت ، و تاکید می کنم که سالهای جنگ در کشور ماا تفاق افتاد و بسیار هم صدمات تاسف باری داشت و همانگونه که در صحنه ی اقتصادی و نطامی این تجربیات بکار آمدند باید در صجنه هنر نیز به آن توجه شود .
دوست عزیز ضربه ای که ما را نکشد باید رشدمان دهد . این انتظاریست که نسل گذشته و شهدا و جانبازان و اسیران و آوارگان و .... ازما خواهند داشت .

آیا فکری شده است که نسل بعدی هم مارا باور کنند ؟

سلام بنده را خدمت دوست عزیزم سید علی برسانید .

با احترام هجوووووووووووووووووووووووووووووووووم

 

دوست گرامي جناب آقاي محمد لوطيج هم مرقوم فرمودند:

 

جنگ خیلی وحشتناک است . برای هر کسی که باشد . اما وقتی شما در معرض جنگ قرار می گیرید ناچار از رویایی و گفتگو با آن / در باره ی آن هستید . جنگ ما برای ما تفاوت هایی مثلا با جنگ در بوسنی یا هر نقطه ی دیگر دارد ... جنگی که تو در آن برادرت ، پدرت ،نزدیک ترین دوستت ، دستو پایت را از دست داده باشی دیگر یک موضوع صرف برای گفتگو نیست . آن موقع جنگ جزیی از زندگی ات می شود . حتی دوستش داری . حتی دلت برایش تنگ می شود ...

ادبیات جنگ معمولا بعد از جنگ نوشته /سروده می شود . بعد از جنگ ما در زبان فارسی هم نوشته شده و هم سروده شده . انصافا بعضی ها هم بد ننوشتند /نسرودند. اما من بر این عقیده ام که هنوز آن شعر/ داستان اصلی نوشته نشده . گیریم که شاعران جوان یا اصطلاحا جوان با نگاه تازه تری نسبت به جنگ می نویسند ...مثلا خودت

در حوزه ی سینما به گمانم تا حدودی این اتفاق میمون افتاده ..اما در ادبیات هنوز نه.

 

و سركار خانم زهرا آسياباني هم  نوشتند:

 

آبی ترین دریا تقدیم به قطره سرخ قلمت شاعر،که سکون خاکستری مارا به دنبال خورشید غروب کرده کشاند.چه زیباست گفتن از جنگ ،جنگی که جنگ نبود ،دفاع بود،دفاع قوهای سپید در برابر تمساحهایی به سختی دل سنگ و گفتن از کبوترانی که هنوز بالهایشان نقش ِقطره قطره ی آزادگیست.قلمت سبزوُ بهاری باد که اینچنین درختان خزان زده را به یاد چهچه بلبلان پیغام بر زندگی انداختی تا دیگر شکوفه های سپید را با سپیدی برف عوض نکندو..

سخن را به درازا نکشانم که یساول ِ...فرصت بیشتری نمی دهد.اجازه بده کبوتر اسیر من کمی خیال پردازی کند شاید سطر سطر تار و پود کلامت را نقشی دوبار بندد ،قبل از بدرود به امید دیداری تازه تر پشت میله های قفس ِ...دریایی از بی کرانگی سرخ و آتشینت که تمام مرا به آتش کشید تقدیم می کنم شاید که...

گفتند از خانه بیرون نیایم بهتر است / حالا خیلی چیزها عوض شده همه چیز

چیزهایی که می دانم چقدر زود رنگ عوض کردند زود ....

سرم را روی گردن می کشیدم و گردن روی گردن می کشیم

اگر بی تابیم را تاب می بود نفس را بعد مردن می کشیدم

 

و چندي بعد نيز آقاي محمد آسياباني هم وارد گود شدند:

 

با سلام خدمت استاد عزیز مهدیان

فقط چیزی را که به چشم خود دیدم را بازگو می کنم امیدوارم در راستای حرفهای شما باشد..

چند سال پیش تیمی بودیم که برای برنامه ی جشن رمضان در شبکه ی 5 تصویر می گرفتیم جانبازی را دیدیم که تمام روز بدنش رعشه داشت و کلی دردهای دیگر .. این عزیز هیچگونه کمکی از جایی در یافت نمی کرد و اصولن نهادهای مرتبط به فکر اینها نیستند ولی خوب کسانی که فقط یک خراش کوچک روی بدنشان است و فقط چند تا سیلی از عراقیها خورده اند در حال حاضر انگار ارث پدرشان را از کل ملت طلب کارند و تا روز قیامت نیز طلب کار خواهند ماند .... حال این وسط فکر کنید که دیگر بودجه ایی برای بازسازی مناطقی که در جنگ تخریب شده اند و هنوز بازسازی نشده اند باقی می ماند... آیا دل کسی برای کودکان آن موقع که در حال حاضر جوانانی هستند با انواع و اقسام ناراحتیهای عصبی که مشکلات فراوانی برای خود و جامعه درست می کنند می سوزد ... بماند . شرمنده سرتان را درد آوردم.

و دو روز بعد نيز دوباره آقاي محمد آسياباني مرقوم كردند:

 

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد ارجمند احسان مهدیان

بله حرف های شما درست است. در زمینه ی ادبیات جنگ خیلی ضعیف کار شده است . نمی دانم دلیل چیست ولی به نظر من عرصه عرصه ایست که میشود از آن شاهکارهایی جاویدان به وجود آورد . کدام کس توانسته است مثلن بر فرض مثال چیزی مانند دن آرام را در ایران خلق کند؟ یا کدام فیلمسازی توانسته است فیلمی مانند پیانیست ویا مالنا و....بسازد ؟ کار شما را در پرداختن به این موضوع می ستایم و امیدوارم که این حرکت ادامه یابد و دوستان دیگری نیز به تاسی از شما وارد این عرصه شوند.

 

و فرداي همان روز آقاي ناصر آسياباني(نسبت ايشان را با ساير آسياباني‌هاي بالا نمي دانم!!!) خطاب به آقاي برزو عليپور(خودكار كمرنگ) نوشت:

 

سلام جناب آقای علیپور

آرزوی قبولی طاعات و عبادات برای شما و خانواده ی محترم دارم و همچنین به راه راست هدایت شدن برای خودم و...
در پاسخ به کامنت بنده من را ارجاع به وبلاگ آقای مهدیان دادید تا صحبتهای شما و پاسدار خادم را مطالعه کنم و...که ایکاش این کار را نمی کردید،چون تصور بنده این بود که ممکن است صحبتهای شما در اثر هیجانات زود گذر بوده باشد و چنانچه شما عمیقتر و منصفانه تر به قضیه نگاه می کردید نوع نگاهتان عوض می شد اما صد افسوس که برای صحبتهای دور از انصاف خویش دلایلی کاملا غیر موجه آورده و مثالهایی تاریخی آورده اید که به مثابه قیاس مع الفارغ است برای این که جای هیچ گونه شک و شبهه ای نباشد،سطر های مورد مناقشه را عینا آورده وپاسخهای خود را نیز می آورم تا خوانندگان خود قضاوت کنند:

"اما این که هر روز بگذرد و هی بر دامنه افراد و چیزهای مقدس افزوده شود و کسی هم جرئت نکند به آنها کوچک ترین نقدی بنماید یک توهین به جماعت فراوانی از خلق است به فهم و شعور مردم توهین می شود آقا دایره مقدس ها باید در حد خدا و کتاب و پیامبر و معصومین بماند نه این که هر کسی که وارد شد با هر درجه ایمان و تقوا بشود مقدس اجر اعمال نیک هر کس پیش خداست نه خلق خدا. خلق خدا که نباید تاوان خوب بودن من و شما را تحمل نماید اصولن انسان های نیکو کار که حضورشان نباید فشار بر جامعه شود.این که فلان آقا چون فلان مقام سیاسی را طبق قانون اساسی ایران تصاحب نمود نباید مقدس شود به طوری که هیچ کس جرات نقد بر وی را نداشته باشد. آقا ملت ما رفتار ائمه معصومین را در کتاب ها خوانده است. رفتار علی (ع)را خوانده به آنها بدترین توهین ها و نقد ها را می نمودند ولی عکس العملی مشاهده نمی کردند فقط رحمت بود که از ناحیه آن بزرگوار ها سر می زد.در کتاب ها خوانده اید که در مسجد فردی اعرابی از میان جمع برخواست و خطاب به عمر خلیفه دوم مسلمین گفت اگر از راه راست منحرف شوی با همین شمشیر تو را راست می کنم حالا شما آیا امروز جرات داری چنین حرفی را به زبان بیاوری آیا این قدر که از عمر بد گفته می شود آیا امروز کسی هست که همین اندازه به مردم آزادی بدهد که زمامداران خود را این قدر نقد نمایند و کسی با دار و درفش با آنها برخورد ننماید؟عقیده اینجانب این است که رفتار هر کسی را می شود نقد نمود (نفین یا اثباتن که بیشتر منظورم نفین است)مقدس جلوه دادن عده و چیزهای زیاد موجب سرخودگی افراد جامعه می شود."

عزیز اینکه در سطر های قبلی مواردی از مقدسان و مقدسات را بیان کرده بودید کاملا صحیح است و هیچ شکی در آن نیست اما متاسفانه مصادیق تسمیه مقدس را از دیدگاه شرع مبین اسلام ذکر نفرمودید تا خوانندگان قضاوت کنند که چه چیز مقدس است البته من به نسبی بودن اخلاق معتقد نیستم اما مشخص است که مواردی اینچنینی بسته به فرهنگهای متفاوت و جوامع مختلف و... در عین وحدت دارای پرداختهای متفاوت هستند و بسیار واضح است که کسانی که شما از آنها نام بر دید (البته شما مبهم گفتید ولی من رک می گویم امثال رفسنجانی،خاتمی،کروبی ،معین محسن رضایی و...) هیچ گاه در دایره ی مقدسین جای نمی گیرند که تاز ه نتوان از آنها ایراد گرفت و نقدی به آنها روا داشت که برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه شما را ارجاع به کتاب "شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی"می دهم تا به خوبی پی ببرید که چه چیزی در اسلام مقدس است و مقدس کیست.

اما این که گفته بودید شخصی در زمان عمر چنین لفظی را به خلیفه بیان کرد واین را نشانه ی آزادی بیان در زمان عمر شمرده اید باز متاسفانه نقص اطلاعات شما را در زمینه جامعه شناسی(به خصوص نظام قبیله ای عرب) و عدم شناخت صحیح از روانشناسی و نظامهای سیاسی و مسئاله ی آزادی بیان را می رساند. برداشت من از صحبتهایتان این است که اگر کسی به مقام عالی پر خاش کرد و او جواب نداد این آزادی بیان است ،چیزی که عملا و به تجربه غیر از انسانهای معصوم در مورد کسان دیگری اتفاق نمی افتد مثل همین خود شما که صحبتهای جناب مهدیان و و سردار خادم که صرفا لفظ انتقادی داشت را با الفاظی شدید پاسخ داده و این طور که بر می آمد آنهارا دعوت به توبه کردید که کاملا مشخص کننده این است که شما به آن نوع آزادی بیان که ادعایش را دارید و انتظار دارید که دیگران رعایت کنند هیچ گونه اعتقادی ندارید ،البته نه شما که صرفا مصرف کننده ی این نوع طرز فکر هستید بلکه حتی تولید کننده ی این طرز فکر(دنیای لیبرال دموکراسی)نیز به ادعاهای خود اعتقادی ندارند که این را تجربه ها و اتفاقات اخیر جهان به خوبی ثابت می کند.

در سطر های آخر شما متاسفانه داشتن ریش و محاسن و... را نشانه ی تقدس و... شمرده اید که این استفاده کردن شما از باور عده قلیلی از مردم (جماعت اوباش و ...) که شخص تحصیل کرده ی مملکت هستید مایه تاسف است.
در مورد انتقاد از سران نظام که شما به طور تلویحی آنهارا در زمره ی مقدسین ذکر کردید(که البته من حدس می زنم منظورتان بیشتر به رهبری نظام آیت الله خامنه ای است) اصلا این گونه که شما فرمودید نیست چرا که حداقل من خودم بار ها برای سایتشان پیغام گذاشته و انتقداتی را نسبت به بر خی از مسایل کشور بیان کردم ،البته انتقاد کردم نه فحاشی و تهمت و افترا ولی اصلا با تهدیدی مواجه نشدم چرا که قبول دارید که برای وزارت اطلاعات بسیار اسان است که مرا شناسایی و به جرم انتقاد کردن از نظام باز داشت کنند.اما در مورد ادعایتان هم خیلی خوشحال می شوم که کس یا کسانی را معرفی کنید که فقط انتقاد کردند و زندانی شدن و... البته خواهشا اسامی گنجی و افشاری و عطری و زر افشان و...نیاورید که مدارک بیشماری در خائن بودن آنها وجود دارد که اظهر من الشمس است و من مجبور نباشم آنهارا دوباره بیان کنم.

البته صحبتهای شما انتقاد با طعم بی انصافی است و مطمئن باشید که عواقبی ندارد چون صحبتهای بدتراز شما را روزنامه های طرفدار غرب چاپ می کنند و کسی به انها حرفی نمی زند

به هر حال از وقتی که می گذارید و این صحبتها را مطالعه می کنید ممنون که هدف صرفا روشنگری است نه چیز دیگری و امیدوارم که خداوند همه از جمله من ناصر آسیابانی را به راه راست هدایت فرماید. انشاء الله

 

ناصر آسياباني در كامنت ديگري بعد از آن خطاب به آقاي هجووووووم نوشت:

 

سلام علیکم

جناب استاد مهدیان

ممنون از لطف بی شمارت. امید وارم لایق آنچه که از بنده گفتید باشم. بنده هیچ گونه قصد اهانتی به ایشان نداشته و ندارم. برای صحت کلامم اگر وقت و فرصت مناسب دارید می توانید کامنت های بنده و ایشان را بخوانید. اما به بنده حق بدهید که تهمت ها و افترا های اشخاص این چنینی( حتی اگر به آراستگی های کلام زینت داده شده باشد ) را به رزمندگان جان بر کف دوران جنگ به خصوص جانبازان عزیز که در حال حاضر با مشقت فراوان زندگی می کنند را تاب نیاورم تا این اشخاص به ظاهر روشن فکر باور نداشته باشند که کلامشان صحیح است. در هر حال من در این زمینه به راهنمایی های بزرگانی چون شما نیاز مبرم دارم.


در پناه حق

یا مولانا علی

 

و بيچاره آقاي هجوم باز هم در تذكري آيين‌نامه‌اي!!!!!! نوشت كه:

 

سلام ناصر عزیز

جنگ همیشه یک رو دارد وآن خشونت و درد و رنج و زخمهای بی پایان و ...

اما وقتی پای اعتقادات به میان بیاید خوب طبیعیه که تاوان حفظ اعتقادات و سلامت جامعه و آرامش بشریت را باید داد .
شهدا برای همین جان دادند و مجروحان هنوز زخمهای پیکرشان التیام نیافت اما یک لحظه هم از عملکرد خود پشیمان نیستند .
اما همین حالا که هنوز نسلی نگذشت حرف و حدیثهایی هست که رنجهارا دوبرابر میکند وباید دید نسلی اگر بگذرد و بازماندگان نیز به رحمت ایزدی بروند نسل بعد از این چه می گویند اینجا رسالت خیلی سنگین تر می شود .
چیزی که می تواند ماندگار کند فداکاریهای مدافعان را ادبیات است ادبیاتی که با جدیت به موضوع جنگ بپردازد نه تابع احساسات شود و نه باج به قدرتها بدهد و بااستقلال راه خود را برود .

ادبیات جنگ مملو از خلاقیت است ادبیاتی معترض و جون دار نه منفعل و خنثی !

من هنوزهم وقتی شعرهای سلمان هراتی را می خوانم عجیب بوی تازگی دارد هنوز جنگ تمام نشده و حتا در سالهای اولیه بود که وی مرحوم شد اما با این پدیده برخوردی اصولی داشت .

استدعای من این است که به بحثهای شخصی پایان بدهیم و سمت و سوی آنرا در ادبیات دنبال کنیم ادبیات جنگ همیشه بعد از جنگ نمود بهتری دارد .

 

 

البته در اين بين نظرات ديگري هم مطرح شد در جاي خودش قابل تامل است. مثلا:

 

معصومه مظفري:

سلام آقای مهدیان عزیز!

اینجا برای اینکه دلم بگیرد کمی بزرگ است.برای اینکه یاد توپ و تانک و گلوله بیافتم.ولی نمی دانم چرا وقتی می گویند جنگ یاد فیلم نجات سرباز وظیفه رایان می افتم.با آن صحنه های فجیع که مرا از هر چه جنگ بیزار می کند نمی دانم چگونه می شود اسلحه گرفت و هم نوع خود را کشت.اینکه بگوییم او شلیک کرد من هم شلیک کردم درست است.و من یاد شعر آن شاعر خارجی می افتم که می گفت:کشتمش/بی آنکه بشناسمش/روبروی هم ایستادیم.خیره در چشم های هم/و من کشتمش/شاید زمانی غیر از اینجا/در باری با هم پیک می زدیم.یا با هم دوست می شدیم/ولی کشتمش/بی انکه بشناسمش.
نمی دانم چرا جنگ ایران برایم ملموس نمی شود.چرا از من دور است.شاید تنها فیلم جنگی خوبی که دیدم هیوا باشد.عینی و واقعی.چرا فکر می کنیم از ما دور است.

شما بگو تقصیر کیست؟من که با تمام وجود جنگ جهانی دوم را درک می کنم چرا جنگ ایران را درک نمی کنم؟!
ولى یک چیز را می دانم بزرگمردی هایشان را هرگز زیر سوال نبرده ام و همیشه دوستشان داشته ام.محمد رزم آرا برایم همیشه سمبول مقاومت است.چیزی که خود عاشق آنم.

 

و يا  رضا افشاري:

 

من هنوز دچار تردیدم که بگم جنگ خوب ِ یا بد

چون کمتر پدیده ایی رو مثل جنگ میشه جستجو کرد که در عین تحقیر انسانها اسبابی برای تکریم انسانها باشه
همین جنگ ِ که یکی رو چنگیز می کنه و یکی رو چگوارا یکی رو هیتلر ، یکی رو حر هیچ زبونی به شفافیت جنگ آرامانی ترین و منفورترین واژه ها رو برای بشریت ترجمه نکرده :

دفاع ، ایثار ، حق خواهی ...

کشتار ، خونریزی ، تحریم ...

و هیچ پدیده ایی به قدرت جنگ موجد سلب و در عین حال تحقق آزادی نبوده

پس حتما میشه دچار تردید بود که جنگ خوب ِ یا بد ؟!

اما در رابطه با شعر جنگ

امیدوارم درست متوجه منظورتون شده باشم و شعری که فرمودید همین شعر بوده باشه

عموما شاعران ما بیشتر از اینکه از جنگ گفته باشند برای جنگ گفتند و شعر شما از جنگ بود یک شعر با فضای زنده و متحرک ، زبان این شعر به طور محض متاثر از حس و حال همون هشت سال دفاع ِ . اختراع پرچم برای زخم ، جنین اردوگاه ، و زیتون نیم سوخته از جمله بندها و ترکیباتی بود که دیواره ی کلام رو به زیبایی رنگ آمیزی کرده بود ، ....

هر چقدر زبان شعر به نقاشی نزدیک تر میشه فضای هنری تری رو خلق می کنه و هر چقدر به موسیقی نزدیک تر ، کار پخته تر از آب درمیاد به اعتقاد من اگر این شعر به همون نسبت که از فاکتورهای تصویری بهره برده از فاکتورهای آوایی هم بهره می برد اثر پرمایه تری خلق میشد

با این وجود اون چیزی که حق مطلب ِ یقینا ادا شده

پایدار باشید و سلامت.

 

 

نتيجه اخلاقي:

1-     از همه دوستان دور و نزديك تشكر مي‌كنم و از آقاي سلطاني بخاطر نماز اول وقت!!!

2-     همه عزيزان از جمله سروران فوق‌الذكر! به سئوالات بنده فقط در باب ادبيات جواب دهند.

3-     يكبار ديگر سئوالات را مطرح مي‌كنم:

 

الف: از كجاي جنگ بايد بيشتر گفت؟ تا حال كم گفته شد؟ كم  حكايات و خاطرات شنيديم؟ بايد از قسمت دوم جنگ گفت( من فکر ميکنم بعد از قطع نامه قسمت دوم جنگ شروع شد) ، درست است؟

 

ب: مي خواهم نظر آقاي قزوه و خواجات را مشخصا در باره شعر آقاي هجووووووم  بدانم. البته اگر سئوال سختي نيست؟(به نوعي نقد چند خطي)

 

ج: آقاي خودكار كمرنگ هم محبت كنند اسم چندتا رزمنده رانت خوار را ببرند تا ببينيم حماسه سازان کدام عمليات حالا به شغل شريف!!! رانت خواري مشغول شدند؟( البته اگر از عواقبش نمي ترسد!!!!) دوستان ديگر هم به ايشان كمك كنند مانعي ندارد به شرطي كه الكي . . . .

 

د: جناب خادم، همه مرقومه حضرتعالي مطالعه شد، درست(حداقل براي حقير اطلاعات ذي‌قيمتي بود). ولي به شعر نپرداختيد و اگر همينطوري هم به شعر نگاه كنيم فردا بايد فاتحه شعر متفاوت جنگ را نيز بخوانيم يعني مي‌شود يك جانباز شيميايي كه بجاي درمان وي فقط در اصرافش سر و صدا مي‌كنيم(خودم را عرض مي‌كنم)  جسارتا شما هم نظر خود را درباره فقط شعر بيان كنيد.

 

هـ: از آنجايي كه من دانشجوي رشته تاريخ هستم شواهد، دلائل و مستندات جعلي نباشد(بند ج بالا) (به دل نگيريد، حساسيت شغلي حساب كنيد)

 

و:  همه دوستان و عزيزاني که مطالب بالا را مطالعه فرمودند  نظر خويش را بنگارند.

 

و در پايان دوباره شعر آقاي هجوووووووووم.

 

 

 

 

 

 

(موجی که شعر ...)

 

اگر می دانستی که چشم های تو با من سر جنگ دارند

با همراه ستارخان رمز عملیات تازه را

هویت چندین جنازه را

نقشه جنگ پیاده را،  اعلام نمی کردی

 من پرچم رابرای بستن زخم هایت اختراع کردم

خودم در جایی کاشتمش ( جایی بلند )

شعری بنویسد که اول کار موجی است و ترسی ندارد

از بد حادثه

فقط این جنگ می توانست شیمیایی ام کند

تا فرمول بسته شدن نفس را تداعی نمایم

* * *

امروز نمی دانم چندم آگوست است

اما می دانم اسپری دگزامتازون کفاف این شعر لعنتی را نمی کند !

صدای دورگه ی خانم « رایس ، رایس» مثل اینکه کسی در ها را بسته!!

گفتی در ؟

در در   در   در

زمانی که موج آمد اول درها را ازپای در آورد

بمب ، خانه ای را به خانه ی دیگر کوبید

باد در روسری تو هویزه می کرد

حتا گیسوی مادرم را نا غافل به خاک سیاه می کشید

...

جهانی شدن شاید این است:

( چند مترعقب نشینی برای پهن ترشدن !

بعضی وقت ها خانه ام راحیاط می کند !!!؟؟ )

....

افکاری د ارد از سرم می رود بیرون

مثل اینکه قصد بر گشتن ندارم

( چه مرگم شده )؟

بوی نان اردوگاه همیشه مرا به یاد خداحافظی انداخت

که با اولین لقمه می خواهند گوشت برادرم را بخورم

راستی ! هرچه فکر می کنم یادم نمی آید

اول خانه شما خراب شد یا اینکه تو بله را دیر می گفتی ؟

هرچه بود من هنوز عاشق گاوهایی هستم که وقت غروب

بوی علف تازه را می آورند

ها صفورا  صفورا صفورا!!

اگر کمی زودتر بله را می گفتی من حالا نزدیک ام الرصاص بودم

و دشمن تا شمشیر کار می کرد کشته می شدند و آب به حرم می رسید

آسایشگاه ما هم روز تولد عباس می شود

می شود که تو بیایی و من صورتی را برای نبوسیدنت

سیر

       سیر

               سرخ ببینم  ها ؟

* * *

ها صفورا !

حاضری با مردی که یک پا ویک چشم  دارد

به خورد ن زیتون های  نیم  سوخته بیایی ؟

تهران دیوارهای بلندی دارد / کابل اما ، همه اش حیاط است !!

من فارسی را مثل بچه های « تهـرون »  بلدم!

چشم های خواهر کوچکم چرا آبی ست؟

(- امشب گردن محبوبه رامی زنم!!-)

دلیل کوچه گیری ام علی ...

پای چیزهایی که نمی دانم

لَنگ همه ی آنها کویت است

حالا صفـورا ، فلوجه ؛ دیـریاسین ومن یکجا مرده ایم

درجنینِ اردوگاه کودکی ام در راه است

او شبیه هیچ سنگ دیگری نیست !

* * *

موهای مادرم سپید شد ، هنوز فکر می کنم که سرم از جنگ پر است

نامه هایی که برایت می فرستم ، خودم می خوانمش !

همیشه یادم نیست  تو در حالیکه می خواستی گل بچینی

پنجره های خانه در دم  جان می دادند .

دیدی فراموشت نکرده ام؟

حتا اگر گوش هایم را باد نفرین کرده باشد

یا اینکه هنوز روی مرز خودم راه می روم    

آهای ی ی ی   جنگ را از تو برده ام برده ام برده ام

تفحص  که می کنم جنازه های مانده بر دیوار یادم نیست

هورررری  دلم ریخت  توی فر عکاس

که انگشتت وقت حلقه زدن لای دستم مانده بود

آخ ! این قرص هام پیداشان نیست چرا ؟؟

....

گفتند از خانه بیرون نیایم بهتر است / حالا خیلی چیزها  عوض شده همه چیز

چیزهایی که می دانم چقدر زود رنگ عوض کردند زود ....

سرم را روی گردن می کشیدم         و گردن روی گردن می کشیم

اگر بی تابیم را تاب می بود             نفس را بعد مردن می کشیدم